روزهای ما

پیش نوشت: سلام بر خوانندگان خوب این وبلاگ! ببخشید ادامه پست قبلی‌ هنوز در دست نوشتن هست، و به زودی زود پستش گذاشته میشه، با عرض پوزش از تاخیر.

یه سوالی‌ برام پیش اومده بود، و بیشتر جنبه تحقیقی برای خودم داره، برای همین خوشحال میشم که تجربه خودتون و اگه احیانا اطرافیانتون رو میدونید برام کامنت بذرید. انشا الله، اگه به اندازه کافی‌ نظر داشتیم، من خلاصه نظرات رو تویی یه پست دیگه میزارم. خب اگه می‌خواهید ببینید موضوع از چه قراره بریم ادامه مطلب:


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۲۱ساعت 3  توسط نگین  | 

پیش نوشت ۱: قابل توجه خوانندگان محترم این وبلاگ. بنده مریم نیستم، گفتم همین اولش بگم که یوقت گیج ویج نشین. حالا چطو شد که ایطو شد؟! این دختر دایی ما، که همین مریم خانوم گل باشه، منظورم صاحب این وبلاگ، دلش واسه این دختر عمه غربتیش می‌سوزه و واسه ما یه جا توی وبلاگش وا میکنه که ما مثلا بیام بنویسیم و دردل کنیم و یه وقت غم باد نگیریم، دریغ از اینکه این دختر عمه بر خلاف اون ۲ تا دختر عمه دیگه نه تنها اصلا استعداد نویسندگی نداره بلکه کلا تنبل هم تشریف داره. به هر حال، این فروشگاه بزرگا رو دیدین که کلی‌ هم مشتری داره، بعدش چندتا جا هم میدان به این دستفروشا تا از قَبَل اون فروشگاه چنتا مشتری هم به اونا سر بزنه! خلاصه حکایت کار ما اینه، ما هم از خوانندگان خوب این وبلاگ استفاده می‌کنیم که اگه خواستن این مطالب من رو هم لا به لا مطالب اصلی نویسنده بخونن! 

پیش نوشت ۲: حالا چی‌ شد که من تصمیم گرفتم که بنویسم؟! پاسخ: دیدم که این مگی (همین مریم خانوم نویسنده این وبلاگو میگم!) این تابستنشو رمز دار کرده بعد هم معلوم نیست  کی بخواد رمزشو برداره، گفتم که حوصله‌ شما خوانندگان سر نره، و توجهتون رو به خواندن مطلب شیرین و جذاب خودم جلب کنم!  [آیکون بسیار از خود متشکر]. 

پیش نوشت ۳: حالا چی‌ مینویسم؟! پاسخ: هرچی‌ شما بخواهین ، یعنی تا این حد توان نویسندگی بنده بالاست!

حالا اگه تا الان، با این تفاسیر بنده، هنوز منصرف نشدین، بریم ادامه مطلب:



ادامه مطلب
+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۳/۲۹ساعت 9  توسط نگین  | 

نطق اول: عید نوروز بر همه شما خوانندگان خوب این وبلاگ مبارک باشه. انشا الله هر دعایی که کردین سر سفره هفت‌سین, براتون براورده بشه. 

نطق بعدی: میگن سالی‌ که نکوست از بهارش پیداست. خوب فکر کنم سال نکویی باشه واسه این وبلاگ! 

نطق آخر: حالا چی‌ شد ما سر سالی‌ نطقمون گرفت؟! همین رو بس که توی رودروایسی گیر کردیم و بس!  

پی نوشت

+ نوشته شده در  ۱۳۹۱/۱۲/۳۰ساعت 21  توسط نگین  |